نماز نمی خونه؟؟؟؟؟
تو گردان شایعه شد.
ـ نماز نمی خونه!
گفتن:
«تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»
باور نکردم و گفتم:
«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر
حرف را باز کنم.
ـ تو که برای خدا می جنگی، حیفه نیس نماز نخونی...
لبخندی و گفت:
«یادم می دی نماز خوندن رو!»
ـ بلد نیسی!؟
ـ نه، تا حالا نخوندم!
همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی
اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.
توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق
پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را
شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از
دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه
اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد....
جديدترين محصولات
منو اصلي
خبرنامه
جهت عضويت درسيستم اطلاع رساني سايت ايميل خود را وارد كنيد.
پس از ارسال، ایمیلی براي شما فرستاده می شود ، که شما باید روی لینکی که در ایمیل هست کلیک کنید تا عضویت شما تایید گردد .
خاكريز
رفته بودیم جنازه شهدا را بکشیم عقب. از موانع که گذشتیم رسیدیم به اولین شهید.
حاج مهدی گفت : «این رو ول کنید، بریم جلوتر.»
چند تا از شهدا را برگرداندیم عقب که دشمن متوجه شد و شروع کرد به تیراندازی.
مجبور شدیم برگردیم عقب.
بعدا فهمیدیم آن جنازه اول برادر حاج مهدی بوده.
اگر کتابی تو حوزه دفاع مقدس خواستید و تو سایت ما پیدا نکردید یک پیام بزارید تا اون و تهیه کنیم
شماره هاي تماس :
09154430502
آمار بازديد
۱۴۰۳/۱/۳۰
آنلاين كل : ۱
بازديد امروز : ۳۲۶
بازديد ديروز : ۷۴۴
بازديد كل : ۵۸۳۱۲۹۷
آي پي شما : ۱۸.۲۲۳.۱۰۶.۱۰۰